مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

اربعین حسینی

مهدی در گذر زمان اربعین 1392 اربعین 1393 عزیز دل مامان امروز نذر اش داشتیم که انشااله خدا ازمون قبول کنه البته امسال کم پختیم انشااله از سال بعد بیشتر میپزیم پسرم خودش کاپشنشو تنش کرده البته برعکس که با بابا برن نذری پخش کنن   ...
22 آذر 1393

ارامشم باش گلکم

سلام پسر قشنگم سلام گل مامان چند روزی میشه که هوا خیلی سرد شده و نمیشه زیاد بیرون رفت هفته ای یکبار یا دوبار میریم بیرون اون هم خونه مامان بزرگا میریم اخه تو این هوا بدون وسیله بیرون رفتن خیلی سخته چند روز پیش صبح زود با بابا رفتیم خونه مامان جون وقتی رسیدیم به بابایی گفتی  نمنی یخ  یعنی مهدی یخ کرده وقتی بهت میگیم اسمت چیه میگی  نمنی  خیییییییییییییلی بانمک حرف میزنی ادم دلش میخواد بخوردت طوری که خاله ها مامان جون بابایی دایی روزی چند بار زنگ میزنن تا باهات حرف بزنن بماند که کلی ناز میکنی تا باهاشون حرف بزنی الو للام بادی اداده دت: الو سلام بازی خداحافظ قطع  تازه تو وایبر هم براشون حرف میزنی ک...
19 آذر 1393

بیست و دومین ماهگرد

گل مامان امروز به مناسبت ماهگردت یه کیک کوچولو گرفتیم ولی به خاطر ماه صفر دیگه از نانای خبری نبود صبح یه کوچولو خونرو تزئین کردم که خیلی خوشحال شدی و همش میگفتی ببلد و ذوق میکردی خیلی بامزه بود بابا که زنگ زد بهش گفتی ببلد تیت بده یعنی تولده کیک بگیر خلاصه بابا هم برات کیک گرفت و شمع و فشفشه و برف شادی که عاشقشی و یه کادوی خوشگل بعدا نوشت:3اذر بود که ماهگردتو گرفتیم ولی من امروز فرصت کردم بیام عکساتو بزارم موقع فوت کردن شمع لباتو چسبوندی به شمع و متاسفانه لبای خوشگلت یه کوچولو سوخت بمیرم برات به خاطر اینکه راحت و هرطور دلت می خواد کیک بخوری لباستو دراوردم ...
3 آذر 1393

22ماهگیت مبارک

  پاستیل خوشمزه مامان                               ماهگیت مبارک جهان ،بی خنده های تو معنا نخواهد داشت.اگر تو نباشی،هیچ بهاری ،حتی اگر لبریز شکوفه باشد ،دیدن ندارد اگر تو نبودی ،شمعدانی های لب پنجره ،اینگونه زیبا گل نمیکردند و عطر سیب ،دیگر معنی نداشت پس خدارا هزاران هزار بار شکر که هستی برایت از خداوند بهترین آرزوها را دارم        ...
3 آذر 1393

مهدی یک ساله و نه ماهه من به روایت تصویر

سلام پسر شیرین زبون من ببخش اگر وبلاگتو دیر به دیر اپ میکنم اخه دلیل داره دلیلشم اینه که:به سلامتی خونه مامان جون اینا تموم شده و ما این چند وقت مشغول تمیز کردن و چیدن وسایل بودیم خودشونم انشااله سه شنبه راه میفتن میان تهران  و اما شما پسر گلم با شیرین زبونیات حسابی خودتو تو دل همه جا کردی تا صدای در میاد میگی بابا اومد اونم با چه ذوقی میگی کا برد افعال و داری کم کم یاد میگیری به به بیار .بابا اومد .مامان بیا ،برو .به به بخور.اب بده. حالا بریم سراغ عکسها نماز خوندن گل پسرم قبول باشه نفسم شیطونی های گل پسرم مدل جدید خوابیدنت جدیدا دوست داری...
3 آذر 1393

کلمات جدید مهدی جونم

لیلیت:کلید                                                                 ایار:خیار.   دودت دادم:دوست دارم.                                                ننیون:زندایی مانالاش:ماشااله.                                                ...
27 آبان 1393

اولین جمله مهدی

  مهدی جونم در سن 1سال و 9 ماه و 10 روزگی اولین جمله اش را گفت  مامان دودت دادم  :مامان دوست دارم  وای که چقدر بهم مزه داد وقتی این جمله زیبارو از زبون پسرم شنیدم  خدایا شکرت  ...
23 آبان 1393

عمه بابا به رحمت خدا رفت

پسر گلم امروز روز خوبی برای ما نبود متاسفانه عمه بابا محمد به خاطر تومور مغزی به رحمت خدا رفتن .خدا رحمتش کنه زن خیلی مهربونی بود من خیلی دوسش داشتم امروز من و بابا خیلی غصه خوردیم شما هم که گریه مارو میدیدی بغض میکردی و گریه میکردی الانم از شدت خستگی خوابیدی 
18 آبان 1393

روزهای محرمی مهدی+ سفر به یزد

سلام گل من چند روز قبل از شروع محرم مامان جون و بابایی برای نذر هرسالشون رفتن یزد ما هم چون ماشین نداشتیم برای رفتن مردد بودیم ولی به خاطر دلتنگی زیاد من و شما بابایی بلیط اتوبوس گرفت و شب تاسوعا رفتیم یزد  اونجا کلی هوادار پیدا کردی با اون زبون شیرینت به همه سلام میکردی و خداحافظی میکردی حسین حسین میکردی و از همه مهمتر از دیدن بابایی خیلی خوشحال بودی دو روز قبل از رفتن به یزد داشتی دسته نگاه میکردی  حاضر شدیم بریم ترمینال نشوندمت رو مبل تا خودم حاضر بشم اومدم دیدم بلللللله خوابیدی تو ترمینال بیدار شدی  لحظه دیدار مهدی و عشقش علی یا به قول خودش عدی دی ...
16 آبان 1393