مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

دسته گل جدید اقا مهدی

امروز واقعا خدا بهمون رحم کرد  عصر بابا رفت بیرون و طبق معمول پشت سرش گریه کردی بعد از چند دقیقه که اروم شدی من تو اشپزخونه بودم که صدای باز شدن در اومد فکر کردم بابا اومده مشغول کارم شدم دیدم خبری از بابا نشد اومدم دیدم بله خودت درو باز کردی رفتی تو پله ها داشتم سکته میکردم اگر خدایی نکرده میوفتادی چیکار میکردم خیلی وحشتناک بود خدا رحم کرد  خدایا شکرت  این عکسها هم برای سر شبه که دوباره درو باز کردی با اینکه دوبار قفل هستش دوبارشم باز میکنی   ...
27 مهر 1393

عید غدیر مبارک

عید است و غــدیرش ، علی والا است ، علی دل تشنه عـــــدل است و او دریاست ، علی جشن است و مبارک ، علی گشته است ، ولی دنیا همـــه را شادی که مـــــولا است ، علی ...
20 مهر 1393

روزت مبارک عزیز دلم

      این خنده هایی که طعم عسل میدهند و قلب    آسمان را آب میکنند،ای کاش همیشه در    چهره ات باقی بمانند   همه زندگی من   روزت مبارک   این هدیه های ناقابل هم از طرف من و بابا برای شما گل پسرم   ...
16 مهر 1393

این روزهای مهدی کوچولو

سلام ما اومدیم این چندروز که نبودم مشغول خونه تکونی بودم اونم با وجود یه پسر شیطون خدارو شکر که تموم شد از دوست خوبم و همراه همیشگیمون فریده جون هم ممنون که جویای حال ما بودن پسر خوشگلم حدود دو هفته هست که کار بابا شیفتی شده یعنی یه روز سرکار یه روز خونه برای هرسه مون این وضعیت خیلی بده مخصوصا برای شما ولی خوب چاره ای،نیست باید کنار اومد  دیگه اینکه اینروزا خیلی شیطون شدی یا بهتر بگم بهانه گیر شدی روزایی که بابا نیست خیلی اذیت میکنی روزایی هم که هست یه لحظه ازش جدا نمیشی خیلی به بابا وابسته شدی  عاشق سیدی تولد خاله ستاره هستی یعنی اگر از صبح تا شب هم ببینی سیر نمیشی خلاصه تلوزیون دیدن ما تعطیل شده دیشب عمه را پاگشا کردی...
15 مهر 1393

بای بای شیشه و شیرخشک

بای بای شیشه و شیر خشک نان.پسر گلم شما در سن 2ماهگی بودی که به خاطر حساسیت شدید با تجویز پزشک مجبور شدیم به شما شیرخشک بدیم خیلی سخت بود مخصوصا برای من که دوست داشتم از شیر خودم تغذیه بشی ولی نشد.خدا میدونه تو این مدت چقدر زخم زبون شنیدم چقدر حرف شنیدم چقدر اطرافیان بهم گفتن که تو مادر نیستی ولی مامانی فقط به خاطر سلامتی خودت بود خلاصه اینکه خیلی سختی کشیدم بدتر از همش زیر سوال بردن مادر بودنم بود ولی خوب خدا جای حق نشسته هرچی بود تموم شد .خدا جونم ممنون که هیچوقت تنهام نزاشتی  عزیز دل مامان شما در سن  1سال و 8 ماهگی  با شیشه و شیر خشک خداحافظی کردی قربونت برم که خیلی خوب با این قضیه کنار اومدی و اذیت نکردی روز اول م...
15 مهر 1393

20 ماهگی

    ای تماشایی ترین مخلوق روی زمین،اسمانی میشوم وقتی نگاهت میکنم        ماهگیت مبارک عشق من  نگاهت راقاب میگیرم.در پس ان بخند که به من شور و نشاط،زندگی میبخشد امروز روز توست ،عزیز دل مادر بیستمین ماهگردت مبارک   ...
3 مهر 1393

بوی ماه مهر

امروز یهو دلم هوای مدرسه کرد به یاد روزی که رفتم کلاس اول افتادم بیشتر بچه ها گریه میکردن ولی من...یادش بخیر تو حیاط ایستاده بودیم تا اسمهایمان را بخونن بریم تو کلاسمون هر زهرایی که میگفتن من بدو بدو میرفتم که فامیلی را هم میگفتن و من برمیگشتم سر جام چه ذوقی داشتم معلممون هم خیلی مهربون بود دلم هواشو کرد در کل درس خوندنو مدرسه رفتنو خیلی دوست داشتم حتی الان دلم برای اون استرسهای زمان امتحان هم تنگ شده فقط میتونم بگم: یادش بخیر ...
1 مهر 1393

جشن عروسی عمه

خوشگل مامانی سه شنبه یعنی 25شهریور عروسی عمه قل بابا محمد بود صبح سه شنبه زود بیدارت کردم که ظهر زود بخوابی من ظهر رفتم ارایشگاه و شما پیش بابا موندی عصر اومدم تا منو دیدی گفتی عدوف یعنی عروس  شمارو حاضر کردم موهاتو ژل زدم ولی نزاشتی پاپیونتو بزنم و با زور درش اوردی خیلی خوشگل شدی البته خوشگلتر شدی چون خودت ماهی گلم خلاصه رفتیم عروسی و بابا محمد مهربون لطف کرد و شمارو پیش خودش نگه داشت  و من حسابی از عروسی لذت بردم ولی بعد از عروسی فهمیدم که تو تالار با صورت زمین خوردی و از دماغت خون اومده که حسابی حالم گرفته شد خدارو شکر که به خیر گذشت از بابا شنیدم که کلی نانای کردی قربونت برم راستی اتلیه هم رفتیم  که هنوز عکسها اماده نشدن ...
30 شهريور 1393

سالگرد ازدواج مامان و بابا

عشق یعنی... حتی از راه دور هم  وقتی بهت فکر میکنم ... دلم قرص میشه که هستی  آروم میشم ..   عــاشقــانـه هــایـم تــمـامـی نــدارنــد ! وقــتـی تـــــــــــو ... بــــــــــــــهـتـریـن "اتــــــفـاق" زنــدگـی ام هستی . با هم باشیم ...   برای یک عمر . میخواهم آوازه ی با هم بودنمان چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند ـ آنان که بر سر جدایی مان شرط بسته بودند ... همسرم  اعتراف میکنم که از تو اموختم  عاشق بودن و عاشق ماندن  را . تمام حرف هایم را خلاصه میکنم و در پیشگاه خداوند عزیز این خالق عشق ُُبه پاکی چشمانت قسم یاد میکنم ـ...
24 شهريور 1393