مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

خونه دایی جون

امروز با مهدی جونم اومدیم خونه دایی جون ظهر با مهدی و زن دایی رفتیم مدرسه دنبال علی  جون پسر دایی مهدی  علی جون کلی از دیدن مهدی خوشحال شد گل پسرم امروز کلی خوشبحالش شد کلی با علی بازی کرد امروزم با وجود پسر عزیزم روز خیلی خوبی بود           خدایا شکرت که این فرشته مهربون را به ما دادی
12 آبان 1392

اولین های مهدی...

پسر قشنگ من در بیست روزگی اولین لبخندشو زد و درست پنج روز بعد اولین اغونش را گفت در سه ماهگی برای بار اول به روی شکم خود چرخید مهدی جونم در پنج ماهگی غلت زدن را یاد گرفت  عسل وقتی رفت تو شش ماه با کمک ما نشست و در هفت ماهگی بدون کمک نشست و بالاخره این گل پسر در هشت و نیم ماهگی چهار دست و پا رفت و کلی مارو خوشحال کرد  و الان که نه ماه و ده روزشه از مبل میگیره و بلند میشه و چند قدمی بر میداره که من قربون اون پاهای  کوچولوش برم ... اولین مسافرتش به استان یزد بود و دومین مسافرتش سفر به مشهد مقدس بود  کلماتی که که مهدی جونم میگه: بابا   مامان   دد    ابه    نی نی به به ...
11 آبان 1392

دل نوشته های مادرانه

چرا اینقدر دوست دارم   چرا هر بار که کنارم حست میکنم خدارو شکر میکنم  مگر چقدر گذشته از بودنت کنارم   از روزی که چشمم افتاد به نگاهت   انگار همین دیروز بود تو بیمارستان چقدر از دیدنت خوشحال  بودم  ولی انگار این خوشحالی زیاد طول نکشید اخه به خاطر کمبود اکسیژن تورو گذاشته بودن تو دستگاه   یادته ما مانی وقتی اومدم دیدمت چه لحظه سختی بود به دستو پاهات سرم وصل بود وای که دلم اتیش گرفت اروم خوابیده بودی حتی اجازه ندادن بغلت کنم بعد از 2روز اجازه دادن که تورو در اغوش بگیرم وقتی بغلت کردم یهو مثل یه اتشفشان منفجر شدم سرازیر و سرریز شدم تمام وجودم اب شد و از چشمام اومد بیرون من مادر شده ام..       &...
11 آبان 1392

مینویسم برای...

مینویسم برای ستاره روی زمینم:      برای تو که به دنیا امدی تا روشنی را برایمان بیاوری  مثل خواب پر از رویاهای شیرین  مثل لبخند روی لبهای خاموش  در سینه تاریک من جوانه زدی و مثل گلهای زیبا شکفتی  زمینی شدنت مبارک ستاره درخشان زندگی من.
10 آبان 1392