خونه دایی جون
امروز با مهدی جونم اومدیم خونه دایی جون ظهر با مهدی و زن دایی رفتیم مدرسه دنبال علی جون پسر دایی مهدی علی جون کلی از دیدن مهدی خوشحال شد گل پسرم امروز کلی خوشبحالش شد کلی با علی بازی کرد امروزم با وجود پسر عزیزم روز خیلی خوبی بود خدایا شکرت که این فرشته مهربون را به ما دادی
نویسنده :
مامان زهرا
19:11
مهدی لا به لای گلهای محمدی
مهدی در دو ماهگی
اولین های مهدی...
پسر قشنگ من در بیست روزگی اولین لبخندشو زد و درست پنج روز بعد اولین اغونش را گفت در سه ماهگی برای بار اول به روی شکم خود چرخید مهدی جونم در پنج ماهگی غلت زدن را یاد گرفت عسل وقتی رفت تو شش ماه با کمک ما نشست و در هفت ماهگی بدون کمک نشست و بالاخره این گل پسر در هشت و نیم ماهگی چهار دست و پا رفت و کلی مارو خوشحال کرد و الان که نه ماه و ده روزشه از مبل میگیره و بلند میشه و چند قدمی بر میداره که من قربون اون پاهای کوچولوش برم ... اولین مسافرتش به استان یزد بود و دومین مسافرتش سفر به مشهد مقدس بود کلماتی که که مهدی جونم میگه: بابا مامان دد ابه نی نی به به ...
نویسنده :
مامان زهرا
23:49
بدون عنوان
بدون عنوان
دل نوشته های مادرانه
چرا اینقدر دوست دارم چرا هر بار که کنارم حست میکنم خدارو شکر میکنم مگر چقدر گذشته از بودنت کنارم از روزی که چشمم افتاد به نگاهت انگار همین دیروز بود تو بیمارستان چقدر از دیدنت خوشحال بودم ولی انگار این خوشحالی زیاد طول نکشید اخه به خاطر کمبود اکسیژن تورو گذاشته بودن تو دستگاه یادته ما مانی وقتی اومدم دیدمت چه لحظه سختی بود به دستو پاهات سرم وصل بود وای که دلم اتیش گرفت اروم خوابیده بودی حتی اجازه ندادن بغلت کنم بعد از 2روز اجازه دادن که تورو در اغوش بگیرم وقتی بغلت کردم یهو مثل یه اتشفشان منفجر شدم سرازیر و سرریز شدم تمام وجودم اب شد و از چشمام اومد بیرون من مادر شده ام.. &...
نویسنده :
مامان زهرا
0:19
مینویسم برای...
مینویسم برای ستاره روی زمینم: برای تو که به دنیا امدی تا روشنی را برایمان بیاوری مثل خواب پر از رویاهای شیرین مثل لبخند روی لبهای خاموش در سینه تاریک من جوانه زدی و مثل گلهای زیبا شکفتی زمینی شدنت مبارک ستاره درخشان زندگی من.
نویسنده :
مامان زهرا
18:05