مهدی در 1سال و 5ماه و15روز
سلام عشق کوچولوی مامان
چند روزه که عادت کردی حتما پتو روی صورتت باشه تا بخوابیاین اخلاقت به خودم رفته منم عادت دارم که پتو روی صورتم باشه بعد بخوابم حتی تو تابستون
دردونه منکار دیگه ای که دو روزه انجام میدی اینه که دوست داری کاراتو خودت انجام بدی یعنی قربونت برم خودکفا شدی خودت لباس بپوشی خودت غذا یا میوه یا اب بخوری خودت کفش بپوشی و...
وقتی میخواهیم بریم بیرون لباسای منو میاری لباسهای خودتو میاری بعدش میری سمت تلوزیون و به من میفهمونی که خاموشش کنم بعد میری سراغ چراغ که اونم باید خاموش بشه بعد میگی ده یعنی کفش بپوشی ...
مهدی جونمدیروز افطار خونه مامان جون (مامان خودم,)بودیم از صبح رفتیم خیلی خوش گذشت امروز هم قبل از ظهر رفتیم خونه خاله پریسا (همسایمون) با اسباب بازیهای پارسا بازی کردی خاله مهربون به شما ناهار داد بعد اومدیم خونمون و 3ساعت خوابیدی و الانم بیدار و مشغول شیطنتی ظرفهای کابینتو ریختی بیرون و کلی ذوق میکنی
مدل جدید خوابیدن
دیشب از خونه مامانم که برمیگشتیم از کوچه ای که خونه جدیدمون هست رد شدیم در کل 3بار مهدیو بردیم اونجا اونم 2ماه پیش همینجوری که داشت میرفت یهو رفت سمت خونه جدیده رفت جلوی در ایستاد و شروع کرد به در زدن ما همینجوری مونده بودیم اشاره کرد به ما که بریم پیشش حالا هرچی میگفتیم بیا بریم مهدی کار خودشو میکرد و اصرار داشت که بره داخل اخرشم با گریه اوردیمش خونه (خونرو یک سال رهن دادیم)خلاصه ما متعجب مونده بودیم که چطور یادش مونده