مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

جشن بانک ملت

                                                         عزیز دل مامان روز شنبه من و بابا به اتفاق شما رفتیم جشنی که بانک ملت تدارک دید ه بود البته وقتی بابایی گفت که دعوت شدیم من مخالفت کردم و گفتم ما نمیایم خودت برو به خاطر شما نمیخواستم برم اخه گفتم اونجا شلوغه اذیت میشی ولی بابا گفت اگر اذیت شد برمیگردیم خونه و این شد که رفتیم و خوب هم شد که رفتیم اخه خی...
14 بهمن 1392

این روزهای زنبور کوچولو

مهدی جونم طی 3 روز گذشته راه رفتنت خیلی بهتر شده هنوزم میترسی ولی خیلی دوست داری راه بری وقتی بلند میشی برای خودت دست میزنی و کلی ذوق میکنی  کلماتی که میتونی بگی ( نی نی )که بیشتر منظورت به خودته  (آبه)مدام جلوی یخچال میایستی و میگی آبه (جوجو)که خیلی بامزه میگی (ما)منظورت مامان هستش ولی پشت سر هم میگی ما ما ما که من کلی ذوق میکنم (بو) به بابا میگی بو (دد)تا میبینی ما داریم حاضر میشیم پشت سر هم میگی دد دد دد (جیزه)وقتی میری سمت تلوزیون یا هر جای دیگه که خطرناکه میگی جیزه ولی باز کار خودتو میکنی دیگه چیزی یادم نمیاد  به شیطنت هاتم که هروز اضافه میشه و هروز شیرینتر از روز قبل قربونت برم که انقدر نازی  در کل پسر خوش ...
11 بهمن 1392

جشن دوم

بالاخره اومدم تا عکسهای جشن دوم را هم بذارم از دوستای گلم معذرت میخوام که دیر شد اخه بعد از جشن تولد مریض شدم که البته بیشتر به خاطر خستگی بود واقعا خسته شده بودیم هم من هم بابایی ولی ارزششو داشت چون به همه خوش گذشته بود و کلی از تزیینات و بقیه چیزها تعریف میکردن خدارو شکر که به خوبی برگزار شد  کارت دعوت برای مهمانها   زنبور کوچولو برای دیدن ادامه عکسها بریم ادامه مطلب... کیک تولد که با عکس پسرم تزیین شده بود     داره فکر میکنه که چجوری میتونه به این کیک ناخونک بزنه   از شواهد پیداست که موفق شده           ...
11 بهمن 1392

اولین قدم

امروز گل پسرم اولین قدمشو برداشت هوراااااااااااااااا  خیلی خوشحالم خدایا شکرت که به پاهای پسرم قدرت دادی تا بتونه قدم برداره  مهدی جان اولین قدمهایت مبارک ...
4 بهمن 1392

عکسهای جشن اول

                                                    چرا اینقدر دوست دارم   چرا هر بار که کنارم حست میکنم خدارو شکر میکنم  مگر چقدر گذشته از بودنت کنارم   از روزی که چشمم افتاد به نگاهت   انگار همین دیروز بود تو بیمارستان چقدر از دیدنت خوشحال  بودم  ولی انگار این خوشحالی زیاد طول نکشید اخه به خاطر کمبود اکسیژن تورو گذاشته بودن تو دستگاه   یادته ما مانی...
4 بهمن 1392

عکسهای اتلیه

این هم از عکسهای اتلیه مهدی جونم که از 3 ماهگیش میذارم البته چون با دوربین ازشون عکس گرفتم کیفیتشون زیاد خوب نشد   بریم ادامه مطلب                                           و عکسهای جدید   3تاعکس دیگه هم هست که از همه عکسها قشنگتر شدن که یکیشو بزرگ کردیم که انشااله با عکسهای تولد میذارم     ...
25 دی 1392

بهترین خبر دنیا

امروز بهترین و قشنگترین خبر دنیارو شنیدم من دوباره عمه شدم خدایا شکرت انشااله که به سلامتی به دنیا بیاد این دسته گل زیبارو هم تقدیم میکنم به داداش گلم و زنداداش عزیزم به خاطر عضو جدید خانوادشون                                                                     ...
25 دی 1392

عکسهای اتلیه اماده شد

عزیز دلم عکسهات دیروز اماده شد خیلی قشنگ شدن مخصوصا عکسی که بزرگ کردیم ولی امروز خیلی خسته ام اخه دیشب که نذاشتی ما بخوابیم تا 2بیدار بودی البته من تا1بیدار موندم بنده خدا بابایی بیدار موند و شمارو خوابوند امروزم از صبح خونه دایی جون بودیم دارم از بی خوابی میمیرم خیلی خستم انشااله فردا میامو عکسای خوشگلتو میذارم تا خاله جونیا هم ببینن ...
24 دی 1392