مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

خدا رحم کرد

مهدی جونم امروز خدا هم به شما رحم کرد هم به ما عصر داشتی بازی میکردی من هم غذا درست میکردم دیدم اومدی پیش من و صداهای عجیبی از خودت در میاری بغلت کردم وای خدای من یه چیز تو گلوت گیر کرده بود یه پلاستیک سیاه داشتم از ترس سکته میکردم اون تیکه پلاستیک بدجور گیر کرده بود با هر بدبختی بود از گلوت درش اوردم بدجور گریه میکردی تو اون لحظه فقط خدارو شکر میکردم که به خیر گذشت  بعد از چند دقیقه که یکم حالم جا اومد دیدم بله رفتی از روی مبل شونه منو برداشتی و یکی از دندونه هاشو با دندونت کندی تقصیر من هم بود نباید شونرو میذاشتم اونجا منو ببخش مامانی خدایا شکرت که برای پسرم اتفاقی نیفتاد خدا جونم پسرم را در پناه خودت حفظ کن ...
23 آذر 1392

عکسهای خوشگل

هرروز که میگذره شیرینتر از روز قبل میشی مهدی جونم وجود پر از مهرت به زندگی من و بابایی زیبایی خاصی بخشیده خدا را روزی هزار بار شکر میکنم که تو معجزه زیبایش را به ما هدیه داد پسرکم با تو روزها تکراری نیست با تو همه چیز قشنگتر شده زندگی را با وجود تو دوست دارم چند تا عکس هم از شیطنتهای گل پسری با کابینت بازی کردن هم از کارای جدیدشه گل پسری مثل باباش عاشق فوتبال دیدنه و همچنین عاشق خیار خوردنه جدیدا هم یاد گرفته خودش با فنجونش اب میخوره تا زمانی که بیداره می خواد بره دد چند روزی هم هست که گلکم با کمک چرخش راه میره تا تا ادادی   به زبان مهدی   &n...
23 آذر 1392

بدون شرح

یکی یدونه مامان امروز از صبح رفتیم خونه مامان جون خاله ها هم برای دیدن شما اومدن اونجا خیلی خوش گذشت شما هم که عاشق باباجونی دل به دل راه داره دیگه باباجون هم اگر ٢روز شمارو نبینه یا خودش میاد خونمون یا میگه بیاید اینجا که حسابی دلمون برای مهدی تنگ شده امروز ظهر هم شمارو گذاشتم پیش خاله ها و با الهام دختر خاله شما رفتم خرید رفتم برای خودم لباس بگیرم ولی مثل همیشه برای شما گرفتم مبارکت باشه گلم چقدر کفشات خوشگلن قربونت برم لباسهایی که امروز برات گرفتم اینم پشتش مبارکت باشه عزیزم ...
23 آذر 1392

وقتی یه فرشته ناز توانست رو پاهاش بایستد

دیروز یعنی 22/9/1392عزیزم تونستی بدون کمک روی پاهات بایستی هوررررررررررررا من و بابایی کلی خوشحال شدیم من انقدر ذوق کرده بودم که با پیامک به خاله ها دایی و عمه گفتم خدایا شکرت که به پاهای پسرم قدرت دادی تا بتواند بایستد الهی قربونت برم که انقدر خوشگل رو پاهات ایستادی   ...
23 آذر 1392

عکسهای ناز از یک گل پسر ناز

اینجا رفته بودیم خونه دایی جون و شما با ماشین علی بازی میکردی حمام زیارت گل پسرم الهی من قربونت برم قبول باشه پسرم تو این عکس عزیزم سه ماهه بودی   کیفیت این عکسها پایینه اخه از روی  عکس گرفتم   مامانی دالییییی       ...
15 آذر 1392

این روزهای مهدی

خوشگل مامان این روزها کارای جدید یاد گرفتی وخیلی خیلی هم شیطون شدی وقتی از مبل یا هرجای دیگه ای میگیری و می ایستی دیگه به تنهایی خودت میتونی بنشینی دست زدنت هم خیلی خوب و حرفه ای شده نانای هم میکنی تا تبلیغ تلوزیون شروع میشه شروع میکنی به نانای کردن قربونت برم که انقدر شیرینی عاشق دد رفتنی تا میبینی لباس بیرون میپوشیم شروع میکنی به دست وپا زدن و در نهایت گریه کردن عاشق سیم خوردنی این دیگه چه جورشه نمیدونم گاهی اوقات هم دستاتو ول میکنی تا به تنهایی بایستی ولی میخوری زمین عاشق باباجونی (بابای خودم) وقتی میریم خونشون دیگه خوش به حالت میشه تمام روز هم مشغول گفتن تاتا ادائی (تاب تاب عباسی) هستی وای که چقدر قشنگ میخونی دایی هم خیلی خوب میگی و...
13 آذر 1392

کمیاب شدن شیر خشک

پسر ناز من حدودا ده روز پیش بابا رفت برات شیر خشک بگیره که هرجارو گشت پیدا نکرد حسابی به هم ریخته بودیم فرداش خوشبختانه بابا یه داروخانه پیدا کرد که شیر خشک نان داشت و ده تا خرید وای چقدر شیر خشک هرچی دلم بخواد می تونم بخورم ...
13 آذر 1392

چند روز همراه با درد

سلام عزیز دلم با چند روز تاخیر برگشتیم اخه پسرم مامان چند روزی بود که حالم خوب نبود و خونه مامان جون بودیم اخه عضلات گردن مامان بدجور گرفته بود و نمیتونستم تکون بخورم خیلی خیلی بد بود چنان دردی داشت که نگو انقدر حالم بد بود که حتی نمی تونستم برای شما شیر درست کنم یا پوشکتو عوض کنم این چند روز زحمت ما هم افتاد گردن مامان جون که بنده خدا با اون حالش از ما هم نگه داری میکرد خلاصه اینکه این چند روز هم اینجوری گذشت 
13 آذر 1392