یه روز خوب
دیروز روز خیلی خوبی بود محمد مرخصی گرفته بود تا بریم بیرون یکم حال و هوامون عوض بشه اخه قرار هفته بعد ماشینو بفروشیم ناهارو خونه اماده کردم ساعت 11راه افتادیم رفتیم چیتگر یه جارو پیدا کردیم وسایلو گذاشتیم و جای همگی خالی یه بلال خوشمزه خوردیم و نشستیم به حرف زدن مهدیم چون شیطونی میکرد تو کالسکش بود البته جدیدا عاشق کالسکه شده یکم که گذشت '
من:محمد غذارو بیار اماده کنم
محمد:تو ماشینه دیگه الان میارم ولی اینجا که نیست
من:محمد مگه نیووردی
محمد ;نه من فکر کردم تو اوردی اینجا بود که هردومون زدیم زیر خنده خلاصه تصمیم گرفتیم بریم خونه مهدیم راحت بخوابه ماهم یکم استراحت کنیم رفتیم خونه بعد از دو ساعت دوباره برگشتیم ولی این بار خیلی بیشتر خوش گذشت هم هوا خنک شده بود هم جامون بهتر از قبل بودجای همگی خالی ناهارو خوردیم یه چایی ذغالی هم خوردیم و غروب رفتیم سمت دریاچه که خیلی خوب بود یه جشن هم اونجا گرفته بودن که کلاه قرمزی ببعی و جیگر هم بودن برنامه جالبی بود برای بچه ها بود ولی بزرگترا بیشتر ذوق کرده بودن
اینجا هم چون پوشکتو باز کرده بودم این پلاستیکو زیرت پهن کردم که یه وقت....
پسرم محو تماشای دریاچه
الهی قربون پسر خوشگلم برم
به جز این دمپایی قرمزات چیزه دیگه ای نمیپوشی
هرجا که خسته بشی همونجا استراحت میکنی
مهدی جونم عاشقتم