یه روز سخت
از صبح شروع میکنم که اعصابم بدجور به هم ریخت امروز صبح بابا مجبور شد بره سرکار که من خیلی ناراحت شدم و یه کوچولو با بابا قهر کردم البته خیلی زود اشتی کردیم قرار بود ظهر بریم خونه مامان جون(مامان من)که نشد در عوض بابایی و مامان جون و خاله فاطمه و زهرا عصر ا مدن خونمون کلی خوشحال شدیم مخصوصا شما که با دیدن بابایی ذوق میکنی دو ساعتی نشستن و رفتن تا اینجاش خوب بود بعد از رفتن بابایی و...بی حال شدی شروع کردی به گریه کردن از تو بعید بود نه غذا میخوردی نه بازی میکردی فقط نق نق کردی فقط هم دستت رو پای چپت همونجا که دیروز واکسن زدیم بود و همش میگفتی پاخ (به پا میگی پاخ)درد شلوارتو در اوردم دیدم بللللله پات ورم کرده قرمز شده مامان بمیره برات انقدر به هم ریختم که گریم گرفت راهم نمیرفتی فقط مینشستی یا میخواستی بغل بشی حوله گرم گذاشتم برات ولی فایده ای نداشت انقدر گریه کردی که خوابت برد الهی مامان بمیره برات دردت به جون من
انشااله صبح که بیدار میشی خوب شده باشی
عزیز دلم همه دردات به جونم