یه روز خوب برفی...
امروز صبح وقتی بابایی میخواست بره سرکار گفت پاشو ببین چه برفی اومده خیلی خوشحال شدم این شد که وقتی شما از خواب بیدار شدی سریع حاضرت کردم و رفتیم حیاط برای عکس انداختن ولی وقتی دونه های برف میریخت رو لباست میترسیدی و گریه میکردی میخواستیم برگردیم بالا که پارسا و مامانش هم اومدن و رفتیم یکم برف بازی کردیم
میخواستی دونه های برف را از رو لباست برداری
قربونت برم مامانی برف که گریه نداره
مهدی و پارسا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی