اتفاقهای بد
دردونه من این روزها همش میخوای بلند بشی و راه بری ولی چون هنوز درست نمیتونی تعادلتو حفظ کنی مدام میخوری زمین
دیروز من تو اتاق خواب بودم اومدم دید بلند شدی ایستادی تا منو دیدی اومدی بیای سمتم که از پشت خوردی زمین چنان صدایی داد که نگو داشتم از ترس سکته میکردم سریع بلندت کردم دیدم دهنت پر شده از خون دست و پامو گم کرده بودم فقط خدا خدا میکردم که این خون به خاطر ضربه به سرت نباشه که خدارو شکر نبود 2تا دندونای پایینیت فرو رفته بود تو زبونت و...
زبونت بدجور زخم شده الهی قربونت برم کلی گریه کردی من بمیرم و اشکتو نبینم در کل از دیروز چند بار زمین خوردی اخه گلم یکم بیشتر حواستو جمع کن امیدوارم که دیگه از این اتفاقهای بد برات نیفته
دوستت دارم فرشته مهربونم