جشن عروسی عمه
خوشگل مامانی سه شنبه یعنی 25شهریور عروسی عمه قل بابا محمد بود صبح سه شنبه زود بیدارت کردم که ظهر زود بخوابی من ظهر رفتم ارایشگاه و شما پیش بابا موندی عصر اومدم تا منو دیدی گفتی عدوف یعنی عروس شمارو حاضر کردم موهاتو ژل زدم ولی نزاشتی پاپیونتو بزنم و با زور درش اوردیخیلی خوشگل شدی البته خوشگلتر شدی چون خودت ماهی گلمخلاصه رفتیم عروسی و بابا محمد مهربون لطف کرد و شمارو پیش خودش نگه داشت و من حسابی از عروسی لذت بردمولی بعد از عروسی فهمیدم که تو تالار با صورت زمین خوردی و از دماغت خون اومده که حسابی حالم گرفته شدخدارو شکر که به خیر گذشتاز بابا شنیدم که کلی نانای کردی قربونت برمراستی اتلیه هم رفتیم که هنوز عکسها اماده نشدن
وقتی هم که دنبال ماشین عروس میرفتیم خیلی خوشت اومده بود میدیدی که ما هو هو میکنیم شما هم یاد گرفته بودی و همش میگفتی هو هوبا اینکه خیلی خوابت میومد ولی نمیخوابیدی عمه را هم بدرقه کردیم تا خونشون راستشو بخوای گریم گرفته بود،اخه جای خالیش خیلی تو خونه مادربزرگ حس میشه انشااله که خوشبخت بشن
این عکسها برای روزی هستن که من رفته بودم جهاز برون
کیک سالگرد ازدواج مامان و بابا
گل پسرم که حاضر شده بره عروسی عمه
بقیه عکسها هم خانوادگی بود که نمیشد اینجا بزارم
مهدی جونم عاشقتم