این روزهای مهدی
سلام گل قشنگم این چند روز گذشته همچنان فقط می ایستی دریغ از برداشتن یک قدم تا بهت میگم مهدی جونم بیا پیش مامانی زود میشینی و چهار دست و پا میای سر مامانیو میذاری روی پاهات و اروم دستتو میکشی روی سرم وای که چقدر مزه میده وقتی میری سمت بوفه یا اینه میگی جیزه ولی باز کار خودتو میکنی وای وای امان از وقتی عصبانی بشی سرتو محکم میکوبی به صورت ما و جیغ میزنی بعضی از وسایلو به خاطر شما بردم گذاشتم تو اتاق خواب ولی یه وقت که میبینم صدایی ازت درنمیاد میام میبینم بللللللله رفتی سراغ همون وسایل وقتی هم که میبینی ما داریم میریم دستشویی زود میای و میگی جیش خدارو شکر ماشااله غذا خوردنت خیلی خوبه و منو اذیت نمیکنی عاشق چای هستی که البته فکر کنم از رنگش خوشت میاد ولی برای شما زوده خوردنش
دیگه اینکه عاشق بابایی هستی بابای خودم تا میبینیش بلند بلند میخندی و کلی ذوق میکنی تا اذان پخش میشه زود دستاتو میبری دم گوشت و میگی ااااا
زیاد میونه خوبی با تلفن نداری ازتبلیغ اسنک لوسی خیلی خوشت میاد و تا شروع میشه نانای میکنی دیروز هم با اتلیه سها تماس گرفتم و برای 18 وقت گرفتم تا بریم و عکسهای یک سالگیتو بندازیم
و دیگه اینکه تصمیم گرفتیم برای شما جشن تولد بگیریم ولی در دو نوبت یه بار شب تولدت و یه بار هم فردای تولدت و از الان سخت مشغول اماده کردن تدارکاتیم
این عکسم گذاشتم تا پستت بدون عکس نباشه
عزیز دلم تو همه زندگی من و بابایی هستی